-
رویای شبی در نیمه تابستان
چهارشنبه 15 مرداد 1393 19:04
من دوست دارم اسمش را بگذارم ، رویای شبی در نیمه تابستان!حالا شما می توانید اندیشه کنید که چه کلیشه ای و دستمالی!اما چه کار کنم با آن نوازنده سازدهنی یا نمی دانم آکاردئون؟؟هان؟چه کار کنم با کسی که یکهو ساعت 12 شب، یا شاید هم یک ِشب ِ یک شب تابستانی که آخرهای ماه رمضان است(برای همین می گویم نیمه تابستان)،می آید ، در...
-
مگه دانشگاه جای درس خوندنه؟؟
سهشنبه 3 تیر 1393 10:35
پسرعمه: میخوام کنکور بدم برم دانشگاه... مجری: بچه من بهت میگم برو دوتا دونه نون بگیر اول 45بار میگی "ها؟" بعد از نیم ساعت میری نونوا رو واس من میاری...چجوری میخوای کنکور بدی؟ فامیل: بله،کار هر خر نیست خرمن کوفتن... جیگر: جیگرم! جیگرم! جیگرم! فامیل: راس میگه،مملکتی که دانشجوش تو باشی خراش هم جیگرن! مجری: حالا...
-
ما اینجور دانشجوهایی هستیم!
سهشنبه 6 خرداد 1393 12:02
مهم ترین دستاورد بشری دررابطه با تایپ کردن و حتی کدزدن تکنیک فایند اند ریپلیس است! :دی
-
حل مسعله برای خودت/نوبل ما هم برای خودت
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 10:03
خوبه که استادای گروه نرم افزار هیچی کد زنی حالیشون نمیشه!اون وقت داور محترم راست راست تو چشام نیگا می کنه و میگه که این پایان نامه که کاری نداره!ا!وقتی درکت هنوز به این مسعله نرسیده که این پایان نامه کارشناسی یه و نه دکترا و میگی پوروطن اینو واسه پروژه پیشرفته اش هم نمیده .... چی لایقته بهت بگم؟ آخه اون یارو اگه کارش...
-
با دُز فرهیختگی بالا
جمعه 12 اردیبهشت 1393 10:04
برای بابا چهارده سال طول کشید تا به من هدیه ای به جز سهام و پول بدهد.چهارده سال از آخرین باری که خودش رفته بود و برایم کادو خریده بود گذشته. چهارده سال از این گذشته که نمی گذاشت هیچ کس برای من و ضحی کادو عروسک بیاورد!و نمیدانم چرا فکر میکرد که یک کودک 6 ساله که عاشق گلهای شیربرنج حیاط خانه است باید با مولانا حال...
-
بیاد،نیاد،بیاد،نیاد،بیاد.........نیاد!
چهارشنبه 21 اسفند 1392 12:37
دلم میخواد عید بیاد دلم نمیخواد عید بیاد مثه این دختر های خوب مهربون دلم میخواد عید بیاد اما مثه خودم، دلم نمیخواد عید بیاد عیدهای پر دعوا عید های گریه عیداای اعصاب خووردی عیدهای ترس از ماهی قرمز توی تنگ عیدای دعوا سر نخوردن ماهی و سبزی پلوووو(اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ...بدم میاد واقعا) عیدای دعوا سر چی پوشیدن جلو مهمونا...
-
باری باری بَ رَ بَرَم با...
سهشنبه 6 اسفند 1392 18:09
خیلی وقت است می خواهم یک یادداشت بنویسم درباره آهنگ هایی که برایم خاطره سازند.لازم هم نیست کسی تویش باشد یا اتفاق یا حتی آهنگه شاهکار باشد..صرفا خاطره سازند؛ مثلا "سخته" از نیما علامه و یاس ،بوی روز های اولی که آمدم دانشگاه را می دهد.cough syrup،بوی آن روزی را می دهد که سال سوم تا خیلی دیر وقت شب داشتم از...
-
برزخ
یکشنبه 20 بهمن 1392 16:00
از برزخ بدم می آید! برزخ مثل این اسم هایی است که معلوم نیست که دختر اند یا پسرند.. برزخ مثل پژو آر دی است که معلوم نیست پژو است یا پیکان برزخ مثل پیتزای قرمه سبزی است مثل گرگ و میش است .... خیلی از آدم های این دنیا عاشق برزخ اند!دوست دارند پا در هوا بمانند!دوست دارند بین شنیدن حقیقت یا نشنیدن اش یا رفتن به کوچه علی...
-
دیگران کاشتند، ما خوردیم...
دوشنبه 14 بهمن 1392 14:32
مادر جان را نمی فهمم!نمی فهمم که چرا از روز بزرگی مثل 12 بهمن عکسی ندارد مادر جان را نمی فهمم؛نمی فهمم که چرا آن دوربین را برنداشته تا از خودش کلی سلفی(selfie) بگیرد..... سلفی خودش با بکگراند جمعیت،سلفی خودش با بکگراند بلیزر امام،سلفی خودش با بکگراند آدم های حاضر توی ساختمان نیمه کاره میدان انقلاب که الان تبلیغات...
-
عدنان سیگاری
شنبه 12 بهمن 1392 10:06
یک چند هفته ای است که اسم پسر رویاهایم را گذاشته ام عدنان(نه این که ماکسیمیلیان را فراموش کرده باشم)؛که جنوبی است و قدش بلند است و موهایش بلوطی اند و چشم هایش آبی و معماری می خواند.هفته پیش دیدمش.توی کافه لورکا ! یعنی اینکه حقیقتا مریم آمده بود دانشگاه و من هم می خواستم که یک جایی مهمانش کنم.اولش گفتم برویم هات داگ...
-
گم شده در افکار
سهشنبه 8 بهمن 1392 13:30
یک چیزی می خواهم بگویم،اما نمی دانم چه جوری!حرف هایی هست برای گفتن اما نمی گویم شان!زیاد هستند حرف ها،اما نمی توانم بگویم!پراکنده اند.... گم کرده ام خودم را!لا به لای تست های نزده ریاضی یک و دو!لا به لای جزوه های آلمانی! و کتاب فرانسه ای که چند تا یونیت اش را بیشتر نخواندم!لا به لای تصویب پروژه گم شده ام! خودم را لا...
-
شرف المکان بالمکین
یکشنبه 6 بهمن 1392 13:46
1-خدایا خیلی ممنونم که هشتی ام! این نود و دویی ها نشستند توی پاتوق من تویِ سایت(این دختره که کشی حرف میزنه،رستا،این پسره که موهاش قرمز تره ، اون که عینکی یه و دوستان) و دارن میگن که زد بازی فحش نمی ده! :بزنم تو سر!!! من خودم زدبازی گوش میدم و طرفدارشم اما اینم میدونم که عین چی فحش میدن! خوشحالم از این که حداقل تو نسل...
-
انتقال
چهارشنبه 25 دی 1392 16:58
دارم یادداشت هام رو از ائن وبلاگ انتقال می دهم وکپی پیست می کنم! خوب..نمی تونم بذارم همینشکلی رو هوا بمونن! ولی با کامنتا و اینا کار دیگه ای نمی تونم بکنم خواستم در جریان باشید
-
سین میم نون
چهارشنبه 25 دی 1392 08:13
با سین همکلاسی بودم.با میم همدوره ای با نون هیچی!دوست صرفا!که هر دفعه دیدمش می خواستم بگم بابا با مرام بورژوا،یه خورده رعایت حال بقیه رم بکن! میم پارسال بهم گفت که اگه رفیق فابمی،توروخدا با نون دوست نشو!من برداشتم به میم گفتم حالا چون رفیق فابمی که نمی شه به من بگی با کی دوس شم یا نشم؟؟؟ همیشه فکر میکردم سین از همه...
-
خواستم مثلا زرنگ بازی کنم
دوشنبه 23 دی 1392 15:43
این ترم دوتا درس با دکتر هاشمی دارم.استراتژیک و تجارت(ارشد).واسه تجارت ارشد مجبوری یه کاری کردم واسه سمینارش گفتم واسه اختیاری استراتژیک هم همون رو بدم و مثلا زرنگ بازی در بیارم و کارم رو کمتر کنم حالا دستم و خونده و مقاله رو قبول نکرده و 4 ساعت تا تحویل بیشتر وقت ندارم و نیومده دانشگاه ههنوز وووووو نمره استراتژیکم رو...
-
بزرگ شده ام...
شنبه 21 دی 1392 10:50
بزرگ شده ام دیگر و می توانم از پسِ اشک هایم بر بیایم وقتی گربه ای زیر ماشین می رود، وقتی خبر مرگِ دوستی می آید، وقتی به خاطراتِ کودکی می اندیشم... می توانم کنترل کنم حواس پنج گانه ام را و هنگامی که به کسی دروغ می گویم می توانم نگذارم صدایم بلرزد، یا گلویم بگیرد... بزرگ شده ام و دیگر به وقت خواندن شعر تپق نمی زنم و...
-
خب همینه که دوست نمی شید با هم دیگه!
سهشنبه 17 دی 1392 09:45
ناراحتم ینی فکرم درگیره!به خاطر احمقانه ترین چیزی که در چند وقت اخیر خواهید شنید! در مورد حراست دانشگاه،عذاب وجدان!!!!!!!!!!!گرفتم! الان که دارم می نویسم تو مرکزی نشستم و ضحی رو هم آوردم!ماجرا از این شروع میشه که ضحی رو امروز صبح برداشتم آوردم دانشگاه!آقاهه حراست مرکزی کارت خواست!ضحی هم نداشت!کلی زور زدم تا بیاد! واای...
-
یادآوری
یکشنبه 15 دی 1392 12:55
کلا تو این چهار سال سه تا سریال رو بیشتر دوست نداشتم اولیش وضعیت سفید بود دومیش پژمان سومیش هم این یادآوری یه که آی فیلم پخش می کنه حالا آی فیلم برداشته یه نظر سنجی گذاشته که به نظرتان آخرش چی میشه؟ همه هم برداشتن تهش گفتن که به نظر ما علی و شیوا ازدواج می کنن اصلا این صداوسیما یه جوری فکرا رو راهبریب کرده که همه فکر...
-
چی چی یه مصادیق مجرمانه؟
سهشنبه 10 دی 1392 13:12
خب گویا فیلتر شدم! دیگه نمی تونم وب لاگم رو از نزدیک ببینم و باید از دور ببینمش! من هم چنان اینجا پست هام رو میذارم!فعلا فیلتر شکن،هات اسپات یا وی پی ان یا هر کوفت دیگه ای ندارم که بیام و وبلاگم رو از نزدیک سیر کنم! روی اون یکی وبلاگم هم میذارم! آهان یه سوالی برام پیش اومد:میتونستین خیلی دوستانه تر حرفتون رو بزنید و...
-
آه و ناله های آخرش...امید های اولش
سهشنبه 10 دی 1392 10:06
وبلاگ قبلی مو ،یعنی 8831 رو خیلی دوست داشتم! فیلتر شده! یعنی امروز سه شنبه 10 دی فهمیدم که فییییییییلتر شده!ناراحتم!ناراحت یعنی وبلاگ من،مصداق چرت و پرت های مجرمانه است آیا؟ دوست داشتم وقتی میان و فیلتر م می کنن جداقل بهم بگن چرا؟آخه چرا؟ای کاش خیلی دوستانه تر برخورد می شد! مثلا میومدن و تذکر میدادن که یا بر دار یا...
-
می ترسم
جمعه 6 دی 1392 19:12
تا وقتی هنوز جدا نبودیم،خودمو هر جمعه همین وقت ها کلی فحش میدادم که چرا یه چیزی پرسیدم که تا 12 و یک مجبور باشم تاریخ و خاطره بشنوم! تا وقتی هنوز جدا نشده بودیم ،خیلی دلم براش تنگ نمی شد(حتی وقتی که چند ماه 10000 کیلومتر اونورتر بود)،خیلی هم دلم براش نمی سوخت،خیلی هم درکش نمی کردم ..نه اینکه الان دلم تنگ بشه براش یا...
-
پلورالیست نماها
پنجشنبه 5 دی 1392 19:34
اکی از این جا شروع می کنم!زادروز عیسی مسیح به همه پیروانش مبارک!عید خوبی و سالی پر از شادی داشته باشین!:) حالا من یه مسئله ای دارم !یه دغدغه ای دارم،می خوام مطرح اش کنم... بینید این خیلی مهمه که ما کشورمون 98 درصد مسلمون(شیعه و سنی ) داره و بتونیم این سعه صدر رو داشته باشیم که هموطن هامون رو که دین دیگه ای دارن هم...
-
ادبیات پدر جان
سهشنبه 3 دی 1392 21:54
الان داشتم انتخاب رو میخوندم.توی یه مصاحبه ای با آشنا فک کنم،بابام روخوندم :دی. یه آدم ناشناسی که ادبیاتش کپی ادبیات بابام بود!مثلا یه همچین چیزی"مگر می شود که این خیانت ها سهوی باشد؟"!!بعدش مگه چند نفر هستند که مثل باباتون صحبت می کنند ؟یه جوری که انگار دارن نطق می کنند!؟نه چند نفر هستند؟
-
من این همه نیستم
سهشنبه 3 دی 1392 17:12
تازه فهمیدم !فهمیدم که خوشبختی توی داشته هایم نیست!توی نداشته هایم است! توی این که سرطان ندارم،فلج نیستم،بیمارنیستم،بدقیافه نیستم،بدصدا نیستم،بدهیکل نیستم،بداخلاق نیستم! کور و کر و لال نیستم... تازه فهمیدم که بی پول نیستم،بی اراده نیستم،بیکار نیستم،بی سواد نیستم،بی شعور نیستم،بی فرهنگ نیستم،بی مادر نیستم، بی پدر...
-
صرفن جهت یک شخص خیلی خاص(2)
شنبه 30 آذر 1392 10:43
هایکو شماره 2: "هیتلر را فکر تسخیر استالینگراد کشت من را فکر تسخیر تو" پ.ن1:حالا نه اینکه فیس تو فیس یا با کامنت و پیامک و اینا بخوام دلسوزی برانگیزم،صرفا خواستم که افکارم رو آزاد کنم!شاید به کار کس دیگه ای بیاد این هایکو! پ.ن2:خدایی دست خانم مرشد زاده درد نکنه که وقتی دوم دبیرستان بودیم زور زد تا ما نفری یه...
-
یلدا پیشاپیش
چهارشنبه 27 آذر 1392 13:48
دروغ چرا؟برای من یلدا خیلی شب مبارکی نیست،خیلی شب شادی نیست!خیلی خانواده مان دور هم جمع نمی شود!اصلا ما خیلی خانواده نیستیم!ما چهار نفریم که هرکداممان داریم مثل خارجی ها زور میزنیم تا توی دنیای اینور در های خانه غرق شویم!حتی مثل خارجی ها زور نمیزنیم که یک یلدایی را پیش هم باشیم!این چند سال هیچ وقت نبوده پای سفره عید...
-
آهااای 92 ای ها!
دوشنبه 25 آذر 1392 14:05
وااای،واای،وای!خدایا این دختره 92 ای یه که عینک گنده میزنه و یه مانتو بلند سیاه میپوشه تا کجا و یه سارافون روش و کفش کَت(فهمیدین کیو می گم؟؟؟ :دی)!!این دختره و این کشیدنی حرف زدنش داره مانور میره رو مخم!من نمی دوم میخواد چی کار کنه با این کش حرف زدنش تا آخر عمر!یاد بگیره که ای کاش کشی حرف نزنه!!!:))) بین این 92 ای...
-
از من ، بابا ، آرمانگرایی و چند حرف دیگر(1)
شنبه 23 آذر 1392 14:06
چهارشنبه ای خانه مونا اینها دعوت بودم!الهیه است خانه شان!یکی از آن خانه های شیروانی دار که ناراحت می شوی که چرا اطرافش را برج گرفته!؟؟ از دانشگاه که راه افتادم سمت الهیه نمی دانم چرا یک بغضی سر گلویم نشست!مخصوصا وقتی که رسیدم به پارک وی!همیشه دم پل مدیریت ناراحت می شدم که چرا یکجایی بالاتر از ونک این وضعی است!اولین...
-
باد شرقی
دوشنبه 18 آذر 1392 14:08
امروز باد صبح از شرق می آمد از طرف سرمای هوکایدو از روی ظرف های ساکی باقی مانده از شب قبل در ساحل بوسان و از دیوار چین و یادمان مائو و میدان تیان آن من گذشته بود و بوی ماهی های اول صبح شانگهای را می داد قاطی بوی علف های صبحگاهی دره پنج شیر و ارتفاعات ترابورا بوی شیر آغوز تاتارها را میداد و صدای اسب های رم کرده شان را...
-
نمی گذارم توی توالت هم سپهر سیاست داشته باشی؛باور کن!
پنجشنبه 14 آذر 1392 14:10
خیلی اعصابم امروز خورد بود!مرکزی که بودم،همه اش یک جوری می خواستم و تو فکرش بودم که ضایعش کنم!یک جوری که مثلا اگه که امین و مافز! :دی ،چهارشنبه ای صحبت اش را پیش کشیدند ،جلویشان یک جورهایی طرف را بکوبانم و قدرت نمایی کنم! پسره ی عوضی آشخال،از 6 ای ها، با اسم رمز دِفِن باخیا :)))...بکس می فهمن کیو میگم!.....برداشته پیش...