هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

به یاد آر...

چرا آلزایمر دیگران اینقدر ما رو اذیت میکنه؟

+چون تصور اینکه ما دیگه تو ذهنشون جا نداشته باشیم، برای ما سخته!

-یعنی ما به خاطر خود دیگران ناراحت نیستیم؟

+ممکن عه باشیم! ولی در حقیقت اون اندوهی که داریم ناشی از اینه که خاطرات مشترکمون دیگه محلی از اعراب ندارن! مثلا طرف دیگه یادش نیاد کی با هم شمع 15 سالگی رو فوت کردیم یا تو کدوم سفر سوار جت اسکی شدیم! کجا از رقیبمون جلو زدیم یا چجوری کیک ازدواج رو برش دادیم! 

-ما بیشتر از اینکه برای اونطرف ناراحت باشیم، نگران خاطرات در خطر قرار گرفته خودمونیم یعنی؟

+به نوعی آره! ارتباط ما با آدم های اطرافمان، چه خوب و چه بد، باعث خاطره سازی برای ما میشه! هر چقدر هم که با آدمی رابطه خصمانه داشته باشیم، وقتی میشنویم که طرف به فراموشی دچار شده، براش ناراحت میشیم! چون دیگ خاطره ای از ما برای طرف نمونده که بخواهیم سرش دعوا کنیم، یا جنگی راه بندازیم! همیشه بخش هایی از ما در وجود بقیه هستن! این بخش ها خاطرات ما هستن! وقتی یکی آلزایمر میگیره، انگار یه بخش روحی ما داره پر میکنه و میره! همیشه اگر دقت کرده باشی، آدم هایی که میخوان به افراد آلزایمری کمک کنن، سعی میکنن تا کارهای گذشته رو با اونها تکرار کنن، چون فکر میکنن تکرار خاطرات میتونه راه گشا باشه! اما در حقیقت تکرار نمیتونه راه گشا باشه! تکرار میتونه سرعت فراموشی رو کند کنه! مثه شیمی درمانی یا لیزر که میتونه سرعت پخش سرطان رو تو بقیه نواحی کم کنه! 

حقیقت هم همونیه که گفتم! ما از فراموش کردن نمیترسیم! بلکم هزاران بار هم شده که تو زندگیمون مسائل مختلفی رو خواسته یا ناخواسته فراموش کردیم!
ما از فراموشیده شدن میترسیم! میترسیم دیگ تو خاطرات نباشیم، دیگ به جا آورده نشیم یا دیگ نشه به چیزهای ساده گذشته خندید!

-پس با این حساب ، کسی که فراموشی داره انگار یه پله جلوتر عه!

+نمیشه دقیقا این رو گفت! ولی تو شرایط حساس کنونی و اینکه الان خیلی ها تنها شدن، بله! میشه اینطور گفت! تصور کن دو تا بیمار که تو بیمارستانن و هم اتاقی هستن! یکی شون آلزایمر داره و یکی شون سالمه از لحاظ حافظه! بچه های هردو درگیر زندگی خودشونن! اونی که آلزایمر داره نه متوجه گذر زمان میشه، نه بمباران هسته ای براش اهمیت داره و نه وضعیت آوارگان سوری! حتی اینکه فرزندانش الان کنارش نیستن هم براش اهمیتی نداره! چون به یادشون نمیاره! هیچ درخواستی هم مبنی بر اینکه بچه هام رو بیارید نمیکنه! در عوض اونی که حافظه سالمی داره، مدام چشمش به دره که کی بچه هاش میان، مدام نگران هزینه بیمارستان و پوشش بیمه است! اخبار تلویوزیون رو متوجه میشه و دلش میگیره! در نهایت این آدم از غم دنیا سریعتر میمیره!

-ولی نمیتونیم هم این موضوع رو از قلم بندازیم که خوشی های دنیا رو بیشتر درک میکنه!

+بله! نمیتونیم! ولی خب نکته اینه که برای یه آلزایمری خوشی و ناخوشی فرقی نداره! حالا تو بیا کل شهر رو طاق نصرت ببند!

چهار خط افقی

اینجای دستم را ببین! آره همین دست چپ!

نوشته بود که این خط اینجا تعداد همسرهای آدم را نشان میدهد! من فکر میکنم تعداد عشق های آدم را نشان می دهد!

اولش من هیچی نداشتم روی این دستم! هیچی! یعنی زمین لم یزرع بوده! هیچ عشقی که انگار نباشد! بعد او آمد و بعدش تو آمدی!
قبلن ها تو خط پررنگی بودی! خیلی پررنگ! یعنی منظورم این است که خیلی عمیق بودی! توی دست خط هایی که عمیقند، احتمال اتفاق افتادنشان خیلی بالاست! به طرز احمقانه خط او دارد خیلی پررنگ میشود و دو خط دیگر هم زیر تو اضافه شده!
داشتم میگفتم! تو خیلی عمیق بودی ! و آدم از دیدن خط تو ذوق میکرد اصن! بعدش هم ته ات میخورد به دو تا خط عمود، که یعنی بچه های ما دو تا هستند که دارند توی حیاط خانه ای که هیچ وقت دوتایی با هم نخوایم داشت، بازی میکنند! و تو عاشق دختری و من دوست دارم که موهایش فرفری باشد! و یک پسر هم داریم که بزرگتر است و دارد دوپرخه سواری میکند و جمعه ها با هم فوتبال میزنید، هر چند که اصلن اهل فوتبال نیستی!

و اصلن قبل از تو هیچ خط عمودی نبود! حتی برای او! و حتی برای آن  دو تا خط زیریت هم هیچ خط عمودی نیست!
ولی تو هم دیگر هیچ خط عمودی نداری! خیلی وقت است! خیلی وقت است که دقیقا همین جای دست چپم، پر شده از چهار تا خط افقی! که یکی شان تویی!