هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

چهار خط افقی

اینجای دستم را ببین! آره همین دست چپ!

نوشته بود که این خط اینجا تعداد همسرهای آدم را نشان میدهد! من فکر میکنم تعداد عشق های آدم را نشان می دهد!

اولش من هیچی نداشتم روی این دستم! هیچی! یعنی زمین لم یزرع بوده! هیچ عشقی که انگار نباشد! بعد او آمد و بعدش تو آمدی!
قبلن ها تو خط پررنگی بودی! خیلی پررنگ! یعنی منظورم این است که خیلی عمیق بودی! توی دست خط هایی که عمیقند، احتمال اتفاق افتادنشان خیلی بالاست! به طرز احمقانه خط او دارد خیلی پررنگ میشود و دو خط دیگر هم زیر تو اضافه شده!
داشتم میگفتم! تو خیلی عمیق بودی ! و آدم از دیدن خط تو ذوق میکرد اصن! بعدش هم ته ات میخورد به دو تا خط عمود، که یعنی بچه های ما دو تا هستند که دارند توی حیاط خانه ای که هیچ وقت دوتایی با هم نخوایم داشت، بازی میکنند! و تو عاشق دختری و من دوست دارم که موهایش فرفری باشد! و یک پسر هم داریم که بزرگتر است و دارد دوپرخه سواری میکند و جمعه ها با هم فوتبال میزنید، هر چند که اصلن اهل فوتبال نیستی!

و اصلن قبل از تو هیچ خط عمودی نبود! حتی برای او! و حتی برای آن  دو تا خط زیریت هم هیچ خط عمودی نیست!
ولی تو هم دیگر هیچ خط عمودی نداری! خیلی وقت است! خیلی وقت است که دقیقا همین جای دست چپم، پر شده از چهار تا خط افقی! که یکی شان تویی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد