هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

مگه دانشگاه جای درس خوندنه؟؟

پسرعمه: میخوام کنکور بدم برم دانشگاه...
 مجری: بچه من بهت میگم برو دوتا دونه نون بگیر اول 45بار میگی "ها؟" بعد از نیم ساعت میری نونوا رو واس من میاری...چجوری میخوای کنکور بدی؟
 فامیل: بله،کار هر خر نیست خرمن کوفتن...
 جیگر: جیگرم! جیگرم! جیگرم!
 فامیل: راس میگه،مملکتی که دانشجوش تو باشی خراش هم جیگرن!
 مجری: حالا واس چی میخوای بری دانشگاه؟
 پسرعمه: میخوام برم اونجا عاشق شم!
 مجری: مگه دانشگاه جای عاشق شدنه؟
 پسرعمه: نه پس جا درس خوندنه!؟