-
به یاد آر...
چهارشنبه 21 بهمن 1394 11:01
چرا آلزایمر دیگران اینقدر ما رو اذیت میکنه؟ +چون تصور اینکه ما دیگه تو ذهنشون جا نداشته باشیم، برای ما سخته! -یعنی ما به خاطر خود دیگران ناراحت نیستیم؟ +ممکن عه باشیم! ولی در حقیقت اون اندوهی که داریم ناشی از اینه که خاطرات مشترکمون دیگه محلی از اعراب ندارن! مثلا طرف دیگه یادش نیاد کی با هم شمع 15 سالگی رو فوت کردیم...
-
چهار خط افقی
پنجشنبه 15 بهمن 1394 07:43
اینجای دستم را ببین! آره همین دست چپ! نوشته بود که این خط اینجا تعداد همسرهای آدم را نشان میدهد! من فکر میکنم تعداد عشق های آدم را نشان می دهد! اولش من هیچی نداشتم روی این دستم! هیچی! یعنی زمین لم یزرع بوده! هیچ عشقی که انگار نباشد! بعد او آمد و بعدش تو آمدی! قبلن ها تو خط پررنگی بودی! خیلی پررنگ! یعنی منظورم این است...
-
پیری
یکشنبه 20 دی 1394 21:53
دارم پیر میشوم! 25 سالگی سن لامصبی است! 5 سالگی، میترسیدم از دنیا و بزرگترها...علی الخصوص وقتی می پرسیدند که من را چقدر دوست داری! چه سوال احمقانه ای و چه جواب احمقانه تری: هزار تا! هزار تا چی آخر؟ دانه عدس؟ کتاب؟ نفر شتر؟ عدد ستاره؟ عدد سیاره؟ الکترون، پروتون، نوترون؟ هزار تا بوس؟هزار تا گل؟! ده سالگی از دنیا بدم می...
-
میگذره زود روزامون
پنجشنبه 12 آذر 1394 21:21
یه اتفاقی داره خیلی احمقانه زود پیش میره یه آیه ای هست یا یه روایتی( به هر حال یه حالت معنوی حکیمانه خاصی داره ) که میگه که اگر کسی رو مسخره یا سرزنش کنی، تا خودت برات اون اتفاق نیفته، از این دنیا نمیری. من الان تو فاز اینم که اون اتفاق داره برام میفته، یا حداقل دارم درگیر اون اتفاق میشم! با اینکه من تسلیم این صحنه...
-
برچسب
یکشنبه 1 آذر 1394 21:07
داعش من اکاردئون مستند دشمن لیبرال چقدحرف میزنه توییتر نظام حزب نمودار ارزش پول ارز بابک زنجانی داعش تهران بی آر تی پلیس قرمز طارمی کارت سئول صف مشاوره مترو بمب لایک تگ هشتگ آلبوم برنامه کودک ایام شباب بزن خوشمزه عسیسم عجقم فدات بوس بوس گلوری چارسو داعش سرد بارون دونفره قهوه ویکولو ورتا همه کافه های شیک و بچه های...
-
فنجانت خالی نخواهد ماند...
چهارشنبه 11 شهریور 1394 17:08
تو ذهنم داستان تلخی قهوه از این جا شروع میشه که قهوه از اولش تلخ نبود! ریخته بود تو زمین خدا و مردم هم استافاده میکردن! شما فرض بگیر شبیه همون کمون اولیه مارکس! بعد یکی ( دوباره همون ارباب مارکس) میاد بهره وری از قهوه رو راه می اندازه و مزرعه ها رو به نام خودش میزنه! آدم زرنگیه چون قبل اون هیچکس نیومده ادعای زمینها رو...
-
می بخشم اما فراموش نمی کنم! -1
سهشنبه 3 شهریور 1394 15:32
حالا حرفی که از چند جهت بهم رسیده ، یعنی ایکس رفته پشت سر ما غیبت کرده، بعد ایگرگ رفته به زد گفته، زد با زنش مشورت شاید کرده باشه و معلم نیست چند درصد اون حرفو رو با ما انتقال داده باشه رو نمیتونم قبول کنم! ولی نمیتونم هم نادیده بگیرم که این احتمالش هست که این حرف جلو خاله زنک ترین مردم دنیا زده شده باشه! که آبرویی یه...
-
رویاها
دوشنبه 26 مرداد 1394 20:51
همیشه رویاهای آدم، اون بخشی اند که میشه بهشون پناه برد! بخشی که دست هیچ کسی بهشون نمیرسه، کسی نیست تا بر علیه شون توطئه کنه، کسی نیست بیاد نقشه های توشون رو بهم بریزه بعدش تو چشمات نگاه کنه! دیکتاتوری نیست، انتخاباتی هم نیست! همه آدم های توی رویاها در کشوری با حداکثر امکانات و با حداقل خواسته ها زندگی میکنن! خیلی مهم...
-
اینکه...
دوشنبه 12 مرداد 1394 22:51
حقیقتش راضی ام! از چند تا چیز: 1- اینکه باید برگردم ببینم چند سال پیش بود و اصن به تاریخش فکر نمی کنم 2- اینکه همون چند سال پیش بند یک، نیومدم چیزی بگم و اوضاع الان اینه 3- اینکه با کسی هم نیستم که بخواد جولو حرف زدنمون رو بگیره 4- اینکه از حرف زدن باهات لذت میبرم! عین دو تا آدم متمدن حرف میزنیم 5-اینکه احساسی بهت...
-
#دست_بسته
جمعه 1 خرداد 1394 20:32
غواصان (برای غواصانِ غیوری که دست بسته زنده به گور شدند) نه سودای مروارید به سرمان بود نه صیدِ پریانِ دریایی که می گفتند بوسه هاشان انسان را عمرِ جاودانی می دهد. آماده ی مُردن در دلِ دریاها بودیم بر صخره های فرش شده با مرجان و صدف و شالی از رنگین کمانِ ماهی ها دور گردن هامان. گرهِ این مشت های استخوان شده شهادتِ...
-
از همه چیزهایی که بدم میاد(سری اول)
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 10:23
1- دوربین DSLR ! بس که همه تو هر خراب شده ای دستشون عه! خز شد دیگ! 2- شهرکتاب فرشته! بس که پاتوق عه و ملت بیشتر برای کلاس گذاشتن میرن توش تا کتاب خوندن! بس که چیزای فنسی داره 3- مرکز خرید پالادیوم! اول چون که :مضر تر از این اسم نبود بذارین؟ خوبه منم بیام سیتی سنتر بزنم اسمشو بذارم بیسموت؟ دوم اینکه دیگ خیلی حجم...
-
کلاسیک
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 20:36
من را عادت داد به گوش دادن موسیقی کلاسیک! ار آن سخت هایش هم شروع کرد! سمفونی 9 بتهوون در 5 سالگی! هنوز هم که هنوز است هیچی نمیفهمم ازش! نمیتوانم سرم را با حرکت ناگهانی دو به سل تغییر بدهم و حال کنم با ضربانش! اصلا بتهوون سخت فهم است! موسیقی کلاسیک هم خودش سخت فهم است! مثل ادبیات کلاسیک! مثل خیام! مثل عطار! دو پهلو است...
-
آنفالو(1)
جمعه 21 فروردین 1394 21:07
یکم: براتون از یه خاطره شرع میکنم! خاطره ای به نام رادیو جوان ماها خانواده رادیو ای ای هستیم! خانواده مادری ام مثل خانواده گلاس تو کتاب های سلینجر بودن! از همین لحاظ رادیو براشون خیلی عزیز بوده! اولین خاطره من از رادیو برمیگرده به وقتی که 3 یا 4 سالم بود! عید غدیر بود! خاله بزرگم رادیو برنامه داشت و تلویزیون داشت یه...
-
به فتح طاء به فتح لام
سهشنبه 2 دی 1393 12:48
یک تپه ای هست به نام تپه سلام! نمیدانم چند کیلومتری مشهد ؛ بعضی ها میزنند کنار، بعضی ها هم از همان توی ماشین سلام می کنند به آقا، کلی آدم پنجره های تق و لقی قطار را میزنند بالا که گنید طلا را ببینند و آنهایی که طبقه بالای اتوبوس نشسته اند شانس بیشتری دارند که گنبد را ببینند حکما! 8 سال پیش یک کمی قبل این تپه حکما من...
-
ینی باور کنم تو مشغول دل کندنت بودی؟
پنجشنبه 20 آذر 1393 20:32
تو مشغول نوشتن ات بودی اما لنز دوربینش روی تو فوکوس بود تو مشغول خندیدن ات بودی با من و او هی می آمد از فاصله از ردیف ما عکس می گرفت من اولش فکر کردم که شاید الوند باشد..بعد دیدم که "او"ست! یک لحظه از دور قیافه اش را دیدم و حس کردم که دارد از درون نابود می شود این را مگر می شود خودت ندانی به "او"...
-
شیرفهم شدی؟
دوشنبه 10 آذر 1393 13:17
به نظر من آدم وقتی میخواد یه حرفی رو بزنه باس کامل بزنه! اصن چه معنی میده که نصفه و نیمه آدم یه حرفی رو بزنه؟ مثلا میخواد چی رو بگه! بگه من تودارم(که من میدونم چقد برونگرایی)؟ منم سیاس ام!؟ من باهوش ام؟ تقریبا سه سال پیش درمورد خود خود شما تو دفترچه خاطراتم نوشته بودم که آخه چرا نمیخوای یه جوری باشی که بگی خرخونی؟...
-
پریا ها، ذاتا بدجنس اند؟
پنجشنبه 6 آذر 1393 16:42
دنیا خیلی کوچکتر از این حرفهاست. ترم پیش فرانسه یک دختری بود که خیلی خوب حرف نمیزد فرانسه را، چون کلی کار داشت که نمیرسید فرانسه بخواند و من اصلا دوست نداشتم که همگروهی اش شوم مخصوصا توی این امتحان ارال! از یک چیز دیگرش هم که خوشم نمی آمد این بود که اخلاق و رفتار و قیافه و صدایش کپی مامان بود، پوست اش سفید تر از من...
-
دنیا خانه من است
جمعه 23 آبان 1393 19:49
اینو برای آیسک نوشتم! از فردا کارای تبلیغاتیمون شروع میشن! گفتم یه تیکه هاییی اش برای وبلاگ مناسبه! بعد تصمیم گرفتم همه اش رو بذارم! یسسسس! "یه جایی میرسه که باید بزنیم تو جاده خاکی! یه جایی که باید خلاف جهت که نه، ولی یخورده خلاف حرکت کنیم تا بعدا بتونیم خودمون جریان ساز باشیم! یه جایی میرسه که باید روزمرگی...
-
گوگولی وار دلالی کنیم!
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:50
نگویید که خب که چی؟قول!قول!قول! اول: سه چهارسالی می شود که نماز میخوانم! نه از این ها هم حتی که یک نماز قضا ندارند ها! از این ها که صبح و شب را می خوانند و ظهر را فاکتورگیری میکنند گاهی هم صبح را نمی خوانند! چند وقتی است که علاوه بر نماز خواندن، نماز اول وقت خواندن را هم امتحان می کنم!خیلی خیلی احساس خوبی دارد! توی...
-
جوانی کجاایی؟
سهشنبه 13 آبان 1393 21:37
اول: یک جایی، یک زمانی، یک حرفی را شنیده بودم درباره دانشمندانی که بی خدا هستند! ممکن است یکی نذری عاشورا هم بدهد ها...اما کشف اش موجب آزار بشر باشد! میگفت اینها جهنمشان فرق میکند! میگفت خدا به اینها همه ابزار آزمایش را می دهد...همه امکانات را میدهد!اما به نتیجه نمیرسند! روی دور باطل می مانند! و جهنمشان جواب هایی است...
-
ما را به خیر و شما را به سلامت!
شنبه 10 آبان 1393 00:09
از 14:06 دقیقه بعد از ظهر دقیقا تا الان که 11:54 دقیقه است دارم بهش میگویم تمومش کن و دقیقا در این لحظه تاریخی تمومیش کرد! "ما را به خیر و تو را به سلامت" تمام تمام مواردی که باید در یک رابطه اجرایش کرد: 1- اینکه وقتی دارید پرتقال میخورید به طرف بگوید من دارم پرتقال میخورم کار اشتباهی است! چون بعدا از او هم...
-
باید دل سپرد!
چهارشنبه 7 آبان 1393 19:00
باید خواب هایم را بگذارم کنار! اصلا شاید که او از توی ناخودآگاه واقعیت آمد توی ناخوداگاه خواب و آخر خوابم را تشکیل داد!ولی خوابم خیلی واقعی است! نمی توانستم و نمی توانم فکر نکنم به جزء جزء اسم هایی که توی خوابم دیده ام! اسم هایی که کم کم دارند وارد زندگی ام میشوند! باید خواب هایم را بگذارم کنار! 7 8 سال پیش خواب دیدم...
-
نوشیدن باده به طور پنهانی!
شنبه 3 آبان 1393 19:37
اول: نمی توانم دیگر که به همین سادگی به آدمها اعتماد کنم!قبلنها ساده اعتماد میکردم!الان خودم را میبرم پشت نقاب یک صورتک ساده و مهربان و اعتماد نمی کنم! توی چشمانشان لبخند میزنم ولی دیگر نمیتوانم اعتماد کنم! به چی اعتماد کنم؟به حرفهای فیسبوکی؟به جوکهای وایبری؟به دلنوشته های بلاگری یا وردپرسی یک کس دیگری که از دهنشان...
-
برای یک دوست
جمعه 4 مهر 1393 20:58
لطفا عکس خودت و پ. را نگذار توی اینستا! عکس نیمرخ سیاه سفید روبه تهرانتان را لطفا زیر پرواز میلان هم ننویس که چی شد که تو رفتی و اینا!نگو چی شد که این شد! من خیلی راحت تر میتوانم بگویم چی شد که این شد! فاصله طبقاتی بود! تو باور نکن! خودت را توی کوچه علی چپ درگیر کن!ولی باور کن قضیه از وقتی شروع شد که رسما از اکباتان...
-
خب حالا چی کار کنم با عشقم؟
چهارشنبه 19 شهریور 1393 21:55
اول: از همون دفعه اولی که دیدمش، فهمیدم دوستم داره! از همین دفعه اولی هایی که همه سال اولی ها دارن! اما من اونموقع ها تو کف یکی دیگه بودم! یکی که حتی تاریخ اولین باری که بهش سلام کردم رو هم نوشتم تو دفتر خاطراتم!...چه خلی بودم اونموقع گفت ببخشید فلان کلاس کجاست؟ گفتم دنبال من بیاید! اون بنده خدا هم دنبال من اومد! من...
-
استرس ناتمام
شنبه 8 شهریور 1393 18:59
تازه فهمیده ام پانزده ام همین ماه، یعنی هفته دیگر شنبه، یعنی فقط 6 روز دیگر، آخرین مهلت دفاع بنده است! :احساس خاک بر سری پیام تمام
-
بسیار سفر باید
پنجشنبه 6 شهریور 1393 22:04
هفته پیش همین موقع ها درگیر کلی خنده بودم، با بچه هایی که نمی شد هیچ وقت به نظرم بخندن! با بچه هایی که به نظرم همیشه داشتن درس میخوندن! با بچه هایی که حالا با یه دید دیگه بهشون نگاه می کنم! با بچه هایی که نشون دادن چقدر میشه خوش سفر بود! با فروغ سجاد و سجاد و محمدرضا و رضا و مسعود و فاطمه و شما و نازنین و زینب و سوگند...
-
هشتاد و هشت سی و یک
شنبه 1 شهریور 1393 10:18
در تقویم سیاسی کشور، سال ورود من به دانشگاه، سال کنکور، سال سرنوشت، عجیب ترین و پرحادثه ترین سال بعداز انقلاب است. در تقویم دانشجویی، پایانی است بر یک رویا. پایانی است بر یک جنبش! هشتادوهشتی، آخرین نسل بازمانده از دانشجویانی بود که روسا از آنها میترسیدند. هشتادوهشتی، آخرین بازمانده نسل طلایی عصیان بود! آخرین...
-
مریم میرزا خانی زیر میزش اس ام اس نمیزد!
چهارشنبه 22 مرداد 1393 18:58
بنده که سنم به سن مریم میرزاخانی قد نمیده! فقط یه سری تعریفایی رو ازش شنیدم! بعلاوه فرزانگانی هم نبودم که بگم حتی مثلا سر یک میز با فاصله زمانی 10 12 سال نشستیم! اما معلم هام و مدیر ام همه باهاش یکی بوده! خانم حائری زاده از اون اولش همش از مریم میرزا خانی تعریف میکرد! فک کنم سال اول که بودیم(همون جایزه 2005 یا 2006)...
-
روشنگری هنوز شروع نشده!
شنبه 18 مرداد 1393 12:43
اول: تو دوقتان نخورد! اما خز است دیگر این چارتار به نظرم!...پنجشنبه ای رفته بودیم جلسه کاری، یارو بکگراند لپ تاپش عکس آلبوم چارتار بود! نکرده بود یه تغییری بده!!! بعدشم که فکر میکرد خیلی باحاله! حالا هم امروز نامه زده. اولش اینجوریه: با سلام و ادب (n\) خانوم تات.... فلان و بیسار هرروزی هم که داره میل میزنه یه شماره به...