هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

رویاها

همیشه رویاهای آدم، اون بخشی اند که میشه بهشون پناه برد! 

بخشی که دست هیچ کسی بهشون نمیرسه، کسی نیست تا بر علیه شون توطئه کنه، کسی نیست بیاد نقشه های توشون رو بهم بریزه بعدش تو چشمات نگاه کنه! 

دیکتاتوری نیست، انتخاباتی هم نیست! همه آدم های توی رویاها در کشوری با حداکثر امکانات و با حداقل خواسته ها زندگی میکنن! خیلی مهم نیست بقیه چی میکن! تو رویا ها بقیه میتونن یه سری آدم باشن بی دهن! بی چشم! بی گوش! تو رویاها بقیه نقشی که من میگم رو بازی میکنن! دختر کبریت فروشی نیست، الیور تویستی نیست، ریچارد دومی یا لویی چهاردهمی هم نیست!

و مجانی یه، عین هوا! 

برای من رویاهام و خوابهام عین همند! به طرز عجیبی ملکه دژ رویاهام هستم! هر شب اون خوابی که دوست داشته باشم رو میبینم! تو خوابم اونی که دوست دارم حرف میزنه، یا اتفاقی اگه قراره بیفته با موافقت قلبی خودم میفته! مثلا خودم با اومدن سیل تو خوابم موافقت میکنم! چون فیلم رویای اون شبم یه سیل میخواد و بی سیل میشه یه خواب بیخود!

من به طرز عجیبی تو رویاهام هوشیارم! میدونم اگه الان بپرم هیچیم نمیشه، یا اگه داد بزنم، هیشکی نمیتونه بهم هیچی بگه! میدونم اگه میتونم راحت احساساتمو بیان کنم و تو واقعیت کتمانش کنم!

هوشیاری تو رویاها، باعث خستگی بیش از حد تو زندگی میشه! مگه چقد قراره هوشیار باشیم؟ به نظرم  عمر آدم ها به میزان هوشیاری شون بستگی داره! فک کنم نصف بقیه می زییَم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد