هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

#دست_بسته

غواصان
(برای غواصانِ غیوری که دست بسته زنده به گور شدند)
نه سودای مروارید به سرمان بود
نه صیدِ پریانِ دریایی
که می گفتند
بوسه هاشان
انسان را
عمرِ جاودانی می دهد.
آماده ی مُردن
در دلِ دریاها بودیم
بر صخره های فرش شده
با مرجان و صدف
و شالی از رنگین کمانِ ماهی ها
دور گردن هامان.

گرهِ این مشت های استخوان شده
شهادتِ شهامتمانند
وقتی شانه به شانه ی هم
در گودالی بودیم
و زمینِ زیرِ پامان
از نزدیک شدن لودرها می لرزید.
ما را نمی شود
در این تابوت های کوچکٍ چوبی
جا داد.
ما موج های زنده ی اَروندیم
که با هیچ قطعنامه ای
آرام نمی گیریم
«یغما گلرویی»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد