ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در تقویم سیاسی کشور، سال ورود من به دانشگاه، سال کنکور، سال سرنوشت، عجیب ترین و پرحادثه ترین سال بعداز انقلاب است. در تقویم دانشجویی، پایانی است بر یک رویا. پایانی است بر یک جنبش! هشتادوهشتی، آخرین نسل بازمانده از دانشجویانی بود که روسا از آنها میترسیدند. هشتادوهشتی، آخرین بازمانده نسل طلایی عصیان بود! آخرین بازماندهای که به چشم تمام افسانههایی را که سالهای بعد بعنوان شنیده تعریف میکنند دیده ! هشتادوهشتی ، مثل پیرزنی است که خیلی اتفاقی به آشویتس فرستاده نشده، و تمام دنیا گوشند تا داستانش را مو به مو بشنوند. اما اصل داستان، دست آنهایی است که رفته اند توی کوره؛ پیرزن، تنها راوی است؛ پیرزن، تنها شاهد است؛ پیرزن قصر در رفته است از دست روزگار بداندیش و حالا تلافی اجدادش را بر سر روزگار در میآورد. پیرزن آخرین عصیانگر زمانه خودش است. عصیان تغییر معنا داده، حتی میخواهند از لغت نامه ها هم کلمه اش را بردارند. جامعه را چه به عصیان!؟ دانشجو را چه به عصیان؟ دانشجو را چه به جویندگی؟ حفظ کنید! بیشتر حفظ کنید....بفهمید!کمتر بفهمید!
سی یک، یک دانشکده است وسط دانشگاه که هیچ در بهینهای وجود ندارد که نزدیکتر باشد به دانشکده! سی و یک قلب دانشگاه است! وسطِ وسط! سی و یک آخرین دانشکده آجر بهمنی است! آخرین دانشکدهای که گویا در دیدرس سرداران سازندگی دانشگاه قرار نگرقته! تنها دانشکدهای که هیچ برنامه ای برای نوسازی اش وجود ندارد! جایی که با همه ناراحتی ها و خوشی ها و خنده ها و اعصاب خوردی ها و پروژه های پوروطن اش، با همه آن 14 تا دانشکده دیگر یک تفاوت اساسی دارد! من را دارد :دی
بابا هیشکی از معدن بدبختر نیست با اون مافیاش
البته پست خوبی بود :دی
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام