هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

روشنگری هنوز شروع نشده!

اول: تو دوقتان نخورد! اما خز است دیگر این چارتار به نظرم!...پنجشنبه ای رفته بودیم جلسه کاری، یارو بکگراند لپ تاپش عکس آلبوم چارتار بود! نکرده بود یه تغییری بده!!! بعدشم که فکر میکرد خیلی باحاله!

حالا هم امروز نامه زده. اولش اینجوریه: با سلام و ادب (n\) خانوم تات.... فلان و بیسار

هرروزی هم که داره میل میزنه یه شماره به شماره هاش اضافه میشه!


دوم: یادم رفت! خیلی موضوع حیاتی ای بود که باید روشنگری میکردم در باب اش!


سوم: مادر جان خواب دیده یک جایی هست! دارد فحش میدهد به احمدی نژاد! بعد یک خانومی میگه که خانوم اینا که داری میگی غیبت عه! مامان من هم میگه جلو روی خودشم میگم..بیچاره کرد ملت رو! بعد یه خانومه میگه احمدی نژاد اونور سالن عه! مامانم هم میره و به باد کتک میگیردش! بعد میگه تلافی این هشت سال!


چهارم: مورد دوم یادم اومد ولی نیاز به یه پست داره!مورد دوم درباره خودم عه! خود خود خودم! و اینکه اگر بخوام به انگلیسی بگم how pathetic it was!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
سما سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 17:09

دقیقا داشتم فکر میکردم کاشکی چارتار رشد نمی کرد کسی م ازش خبر دار نمیشد :| احساس میکنم خاطراتم اینجوری به گند کشیده میشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد