هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

کلاسیک

 من را عادت داد به گوش دادن موسیقی کلاسیک! ار آن سخت هایش  هم شروع کرد! سمفونی 9 بتهوون در 5 سالگی! هنوز هم که هنوز است هیچی نمیفهمم ازش! نمیتوانم سرم را با حرکت ناگهانی دو به سل تغییر بدهم و حال کنم با ضربانش! اصلا بتهوون سخت فهم است! موسیقی کلاسیک هم خودش سخت فهم است! مثل ادبیات کلاسیک! مثل خیام! مثل عطار! دو پهلو است عین حافظ! و شیرین است عین سعدی!


سخت ترین زمان گوش دادن به  موسیقی کلاسیک، جاده چالوس است! قبل از سیاه بیشه! برای من تلخ ترین خاطرات کودکی، گوش دادن به این سمفونی کذایی بتهوون بود، مابین پیچ های چالوس، توی یک شولت ایمپالای سبز! در 5 سالگی! وقتی باقی هم سن و سالهایم خواهران غریب گوش میکردند!

پدر خود خود بتهوون است! سخت فهم! سخت فهم !سخت فهم! هدف والایش آنقدر زیاد است که نمی شود فهمید!دایره واژگان گسترده(البته با 73 سال سن جز این هم انتظار نیست)! خاطرات زیاد و می خواهد همه این 73 سال خاطره را برایت ام پی تری کند در 3 ساعت که می شود بتهوون! سخت فهم !

من ویوالدی هستم! ساده فهمیده می شوم! یک جاهایی میزنم توی خط سخت فهمیدنی ها ولی با این حال فهمیده می شوم! 

دوست دارم ویوالدی باشم! بی هیچ دانشی می توان فهمید که آهنگ نوشته است پر از صدای پرندگان! آهنگ نوشته است پر از کسالت تابستان و بادهای پاییز و بوران های زمستان! یک بی سواد به راحتی ویوالدی را می فهمد!

ویوالدی را دوست دارم ! چون برایش با سواد و بی سواد فرقی ندارد! سخت فهم نیست! مبتذل هم نیست!

پدر بتهوون است و من ویوالدی! ما هردو کلاسیک هستیم!


نظرات 2 + ارسال نظر
ُس پنج‌شنبه 24 اردیبهشت 1394 ساعت 02:15

هدی شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 23:45

پست قشنگ :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد