هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

گوگولی وار دلالی کنیم!

نگویید که خب که چی؟قول!قول!قول!


اول: سه چهارسالی می شود که نماز میخوانم! نه از این ها هم حتی که یک نماز قضا ندارند ها! از این ها که صبح و شب را می خوانند و ظهر را فاکتورگیری میکنند گاهی هم صبح را نمی خوانند! چند وقتی است که علاوه بر نماز خواندن، نماز اول وقت خواندن را هم امتحان می کنم!خیلی خیلی احساس خوبی دارد! توی استرس این دیگر نیستم که وای!حالا نخوانده ام و قضا شد و این حرفها!

من  فکر میکردم مغرب اعشاء مهم تر است پیش خدا! چون آخر شب است ..ضحی فکر میکرد صبح مهم تر است چون اول صبحی باید به خدا سلام کرد!

یک جایی توی تلویزیون یک حدیثی گفت از امام صادق که ظهر اهمیت بیشتری دارد! که وسط کار روزانه یاد خدا باشی!

"در هر نفسی دو نعمت است و بر هر نعمتی شکری واجب"_سعدی علیه الرحمه!


دوم: فکر نکن که من نمیدانم تو یک جورهایی گوگولی وار چقدر امیر را دوست داشتی! چقدر بعدش کوشیار را! ولی من و تو یک خاصیت خاصی داریم! آن هم اینکه توانایی تور کردن پسرها را نداریم! سیاست اش را نداریم شاید! یا اینکه اینقدر خودمان را رله نشان داده ایم که طرف می گوید من که همینجوری باهاش دوستم!


مثلا همین خانم میم دارد خودش را به در و دیوار می کوبد تا جناب میم را تور کند! من و تو حتی آن را هم در شان خودمان نمیدانیم!


سوم: دلاللی یک مفهوم خاصی دارد! دلال کسی است که بن کتاب را میخرد 3000! 30000 میفروشدش! بدون اینکه کاری کند!

بعد آنوخت اگر ما بیایم برای یک منظور خاصی از یک شرکت خاصی دستگاه خاصی را وارد کنیم و برای یک جای خاصی و به منظور خاصی، دستگاه را نصب کنیم و پشتیبانی...این هم دلالی است!؟؟

خب این شکلی که هرکس باید برای خودش پس کامپیوتر اختراع کنه، تلویزیون بسازه، گوشی اسمبل کنه دادا!

من دیگه حرفی ندارم!