هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

یوسف گمگشته!:دی

راستشو بگم،دوست دارم اسم شوهرم ماکسیمیلیان باشه!

بعدم فرانسوی باشه و کلی موهای فرفری داشته باشه!وقتی هم رفتم اینسید با هم آشنا شیم و تو یونسکو کار کنه و مامانش ایتالیایی باشه!

آبی سیر و سبز زیتونی خیلی بهش بیاد و بفهمه که بُلیز مردونه را با دکمه های باز پوشیدن رو تیشرت خیلی اکیه و با این تیپ هم میشه دانشگاه اومد!

دوست دارم عادی صداش کنم مکس،روزای آفتابی صداش کنم ماااکسیییم،وقتی عصبانیم داد بزنم ماکسیمیلیان! :))

یه همچین خل و دیوونه ای ام من!

پ.ن:یوسف گمگشته هنوز اندر خم یک کوچه است،تقاضا داریم تا با استفاده از گوگل مپس وارد کوچه دُیُّم شود!خخخخخخخ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد