هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

ما را به خیر و شما را به سلامت!

از 14:06 دقیقه بعد از ظهر دقیقا تا الان که 11:54 دقیقه است دارم بهش میگویم تمومش کن و دقیقا در این لحظه تاریخی تمومیش کرد!


"ما را به خیر و تو را به سلامت"


تمام



تمام مواردی که باید در یک رابطه اجرایش کرد:

1- اینکه وقتی دارید پرتقال میخورید به طرف بگوید من دارم پرتقال میخورم کار اشتباهی است! چون بعدا از او هم انتظار دارید که همه جیک و پوک های زندگی اش را بیاید برایتان بگوید!

2- در یک رابطه عزت طرفین خیلی مهم است! عزت و شرف بقیه را از بین نبرید! نگذارید هم عزتتان را از بین ببرند!

3- در یک رابطه صادق باشید! دروغ نگویید! هر راست نشاید گفت، جز راست نباید گفت!

 به مورد 3 خیلی دقت کنید و از کسی انتظار نداشته باشید که صداقتش به این معنا باشد که زمان عادت ماهانه اش را به شما بگوید!

4-احترام اعتماد می آورد!

5- پول بابای هیچکدام از طرفین اهمیتی ندارد! این شعور و اخلاق است که بزرگترین ثروت است!

6- بدانید و آگاه باشید که کلاس یک استاد دانشگاه خیلی بالاتر از یک بازاری است! هرچقدر هم که بازاری گردن کلف باشد!

7- در رابطه هیچ چیز خریدنی نیست! رابطه یک بازی برد-باخت نیست! یا باخت -باخت است یا برد-برد!

8- تک تک حرفهای شما در راهبری رابطه مهم اند!

9- فاحشه کسی است که در زندگی اش از همخوابگی با گوساله هم نگذاشته است ، اما قصد دارد با یک دختر باکره ازدواج کند!

10- طرف مقابل را زیر سوال نبرید! او آینه شماست! برای زمانی هر چند کم، شما کسی هستید که او را بعنوان همراه انتخاب کرده اید! پس اگر دلخوری ای وود دارد خیلی صادقانه به او بگویید!

11- مرد باشید و چشم در چشم همه چیز را تمام کنید! تلفن و اس ام اس انتخاب ترسوهاست!

12- جنگ اول به از صلح آخر است!


پی نوشت: من توی رابطه بالا نبوده ان اما به اندازه 8 ساعت مداوم(انگاری که اتاق جنگ پنتاگون باشد) به دوستم خط دده ام که فلان کار را بکن و بهمان کار را نکن! 

باید دل سپرد!

باید خواب هایم را بگذارم کنار! اصلا شاید که او از توی ناخودآگاه واقعیت آمد توی ناخوداگاه خواب و آخر خوابم را تشکیل داد!ولی خوابم خیلی واقعی است! نمی توانستم و نمی توانم فکر نکنم به جزء جزء اسم هایی که توی خوابم دیده ام! اسم هایی که کم کم دارند وارد زندگی ام میشوند!


باید خواب هایم را بگذارم کنار! 7 8 سال پیش خواب دیدم و من یک صاد نامی ال ای ایم! بعد فامیل های خیلی مذهبی اش می آیند و من را به زور سرم روسری می کنند! من به صاد می گویم تو نمی خواهی کاری کنی؟صاد نگاه می کند! با کله اش که از ته زده است! اوایل فکر میکردم این صاد، شاید برادر دوستم است! جدید ها یک صاد دیگر اضافه شده به کانتکت هایم!


میگوید رویایش این است که وزیر شود! من رویایم این بود که رییس جمهور شوم! هردویمان میدانیم که این رویای خیلی سختی برای ایرانی است که زن بودن در آن جرم است! دوتایی رو به مامان می کنیم می گوییم ما که "کلیر" نمی شویم آخر ! مامان هیچی نمی گوید! شاید یاد وقتی می افتد که هاشمی به خاطر زن بودنش گفت نفر دوم دانشگاه تهران را برای روی سن آمدن بخوانید!

رویایم را باید کنار بگذارم! و خواب هایم را !

 باید ریلیستیک باشم!

این دفعه هم ام بی ای میدهم! با این که مطالعات رسانه را بیشتر دوست دارم! اما 24 تا کتاب قطور آن هم برای یک درس فقط یک کمی سخت است! مخصوصا که تافل هم دارم..... و خدایا! میخواهم سال بعد همین موقع در یک شرایط خیلی خوبی نیو اسکول باشم!


نوشیدن باده به طور پنهانی!

اول: نمی توانم دیگر که به همین سادگی به آدمها اعتماد کنم!قبلنها ساده اعتماد میکردم!الان خودم را میبرم پشت نقاب یک صورتک ساده و مهربان و اعتماد نمی کنم! توی چشمانشان لبخند میزنم ولی دیگر نمیتوانم اعتماد کنم! به چی اعتماد کنم؟به حرفهای فیسبوکی؟به جوکهای وایبری؟به دلنوشته های بلاگری یا وردپرسی یک کس دیگری که از دهنشان خارج میشود؟ به آمار من را که از یک سرچ بدست میآورند؟ به چی اعتماد کنم؟ به کدام بیت یا بایت یا کیلوبایت یا مگابایت یا گیگابایت یا ترابایت حرفهایشان اعتماد کنم؟ به لبخند مصنوعی شان که می زنند توی چشمهایم اعتماد کنم؟ به سلام های گرمشان شاید؟


دوم: جمع کنید بابا این بساطتان را ! وقتی حتی توی تجمع تان دیگر صد نفر هم نمی آید! و یک سری نمی آیند که نکند مجوز تشکل هنوز استبلیش نشده شان باطل شود! 

جمع کنید بساطتان را ، وقتی که سردمدار یک حرکتی که مربوط به امنیت خانمهاست، پسرانی می شوند که با شخص حمله کننده هم جنس اند!

جمع کنید بساطتان را! وقتی که صراف می گوید که مجوزتان غیر قانونی است! و ای کاش بداند که ذات تجمع، غیرقانونی است! و این قانون گریزی تجمع است که پیش میبردش!

سوم: کنسرت قربانی خیلی خوب بود!خیلی!


دوست عزیز! سین میم! چادرت را برداشتی..اکی! خواستی بدون چادر بیایی دانشگاه اکی!خواستی موهایت بیرون باشد! اکی! اما اینجا صنعتی امیرکبیر است! دخترانش مقنعه سر می کنند با هزار بدبختی!چون ذات مهندس بودن از سوسول بازی شال و روسری جداست! آن دست از دوستانت هم که با روسری مآیند حداقل حجابشان کامل است و روسری شان را درست می بندند!

برای یک دوست

لطفا عکس خودت و پ. را نگذار توی اینستا! عکس نیمرخ سیاه سفید روبه تهرانتان را 

لطفا زیر پرواز میلان هم ننویس که چی شد که تو رفتی و اینا!نگو چی شد که این شد! من خیلی راحت تر میتوانم بگویم چی شد که این شد!

فاصله طبقاتی بود!

تو باور نکن! خودت را توی کوچه علی چپ درگیر کن!ولی باور کن قضیه از وقتی شروع شد که رسما از اکباتان آمدید الهیه!

فاصله طبقاتی تان خیلی خیلی زیاد بود دیگر!

قضیه از وقتی شروع شد که تو عوض شدی!

از وقتی که عکس فیسبوکت را با روسری پشت گوش راست گذاشتی، از همان شب قدر افطاری مدرسه که من دهنم باز ماند از لباست! یک مانتوی کوتاه تنگ سفید  شال رنگ رنگی و کوله رنگ رنگی و موهای تا کجا بیرون!از همان تابستانی که آمدید الهیه! من همانجا حس کردم تغییر کردی! ببخشید اما حس کردم زمین به تو هویت داده! هویت خودت را گرفته و شده ای این میم ای که اصلن شبیه قبلی نیست!

میروی به افغانی ها درس میدهی به نظرم تا فقط خودت را پشت یک نقاب پنهان کنی، یا عذاب وجدانت را آرام کنی!

تو که دبیرستان به ما میگفتی نباید دین را از روی حکومت دید، حالا چی شد که یکهو اینطوری شدی؟دین را از روی حکومت دیدی حس می کنم!

من نمیدانم بین شما دوتا چی گذشته؟! من نمیدانم چرا بهم زدی!؟ ولی تو که الان اینقد ناراجتی، چرا میگفتی برایم تبدیل شده به یک آدم عادی؟!

اما میدانم آنقدر که بورژوازی ات گاهی میزند توی ذوق آدم، حق داری که آخر با پ به مشکل بربخوری! تا یک جایی می شود بعضی چیزها را تحمل کرد!

خب حالا چی کار کنم با عشقم؟

 اول: از همون دفعه اولی که دیدمش، فهمیدم دوستم داره! از همین دفعه اولی هایی که همه سال اولی ها دارن! اما من اونموقع ها تو کف یکی دیگه بودم! یکی که حتی تاریخ اولین باری که بهش سلام کردم رو هم نوشتم تو دفتر خاطراتم!...چه خلی بودم اونموقع 

گفت ببخشید فلان کلاس کجاست؟ گفتم دنبال من بیاید! اون بنده خدا هم دنبال من اومد!

من قلبم دو جور میزنه! یکی برای اونایی که حتی توهما دوستشون دارم! یکی برای اونایی که منو دوس دارن و من به چشم برادری نیگاشون میکنم!

5ساله بنده خدا برام تو همون دسته دومه! 5 ساله سعی کرده سر کلاس ها کنارم بشینه!5 سال عه اگه یه ایل دوست و دختر جلوش باشن ، اول از همه به من سلام کنه!

5 ساله سعی کردم نادیده اش بگیرم!همون برادر کافیه! تازه از آقای فلان و خانم بیسار هم که جلوتر نرفتیم!!!


دوم: از اینجور آدماس که هفته ای یه مرتبه عاشق میشه! بعد الان دو هفته اس عاشق یکیه!:)) میاد زانوی غم به بغل میگیره و میگه " حالا چی کار کنم با عشقم؟"


سوم: اولین ازدواج درون دوره ای 8 ای ها در راه است!!هووووراااااااااا! :لی لی لی لی لی لی


چهارم: با اینکه دیگر توی قلبم نیستی و اینها..اما دارم واکاوی می کنم ببینم چی شد که نشد؟ چی شد که یکی دیگر موزماروارانه آمد جای من؟؟؟

دارم می بینم سال اول ندیدمت؟ همان موقع پای پله های ابوریحان؟ همان لاغر قد بلند موسیاهی که آدم به حسابش نیاوردم؟

راستی چرا توی آن روز سرد من اینقدر واضح تو را نگاه میکردم؟ تو اینقدر واضح مرا؟ چه مرگمان بود؟! من آنموقع تو را نشناختم با اینکه قبلا دیده بودمت و میشناختم..به جا نیاوردن واؤه بهتری است اما! فقط کل انداختم با خودم که زل بزنم توی چشمهای اولین آدمی که بعد کلاس زل می زند! تو  خندیدی و گفتی سلام! من گفتم چه پسر خوبی!