هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

هشتادو هشت سی و یک

یک روایتِ غیِرخطی از زندگی یک مهندس کامپیوتر

صرفن جهت یک شخص خیلی خاص(2)

هایکو شماره 2:

"هیتلر را فکر تسخیر استالینگراد کشت

من را فکر تسخیر تو"


پ.ن1:حالا نه اینکه فیس تو فیس یا  با کامنت و پیامک و اینا بخوام دلسوزی برانگیزم،صرفا خواستم که افکارم  رو آزاد کنم!شاید به کار کس دیگه ای بیاد این هایکو!


پ.ن2:خدایی دست خانم مرشد زاده درد نکنه که وقتی دوم دبیرستان بودیم زور زد تا ما نفری یه هایکو خووب داشته باشیم!


پ.ن3: این هایکو مربوط به بدترین عید عالمه!شاید هم اونقدرم عید بدی نبود،اما برای من یه عیدی بود پر از دعوا،پر از گریه


پ.ن4:

رستنی ها کم نیست ،

من و تو کم بودیم

خشک و پرمژده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

مثل هذیان دم مرگ

از آغاز چنین در هم بر هم گفتیم

دیدنی ها کم نیست

من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز

جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست

من و تو کم چیدیم

وقت گل دادن عشق روی دار قالی

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست

من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد

با دهانی بسته

واماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدان ها اینک اندازه ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می رووییم

یلدا پیشاپیش

دروغ چرا؟برای من یلدا خیلی شب مبارکی نیست،خیلی شب شادی نیست!خیلی خانواده مان دور هم  جمع نمی شود!اصلا ما خیلی خانواده نیستیم!ما چهار نفریم که هرکداممان داریم مثل خارجی ها زور میزنیم تا توی دنیای اینور در های خانه غرق شویم!حتی مثل خارجی ها زور نمیزنیم که یک یلدایی را پیش هم باشیم!این چند سال هیچ وقت نبوده پای سفره عید هر چهار نفرمان باشیم!یکی مسئولیت خطیر توی حمام بودن را می پذیرد!اکثرا ضحی!ضحی با خانواده حال نمی کند!ما نمی فهمیم مردم چه شکلی حال با خانواده مسافرت رفتن را دارند!ضحی اصلا گزینه خوبی برای خانواده نیست!بابا هم،من هم،مامان هم!

ما خیلی خانواده نیستیم!یلدا که می شود،غم دور قلبم را می گیرد!اینکه بقیه حداقل یک شب خودشان را به  خوشی می زنند،می شود غم دنیای من!تا اول دبیرستان،همیشه به من می گفتند که یلدا چون بلند است،فرصت خوی است برای درس خواندن!!توی کلاس ادبیات اول دبیرستان بوده حتما که فهمیدم یلدا یک دقیقه فقط اینورتر است یا آنورتر! بعدش بت درسخوانی و یلدا برایم شکست!تنها شب یلدایی که خوش گذشت و به قول تاریخ نویس متبحرمان بیهقی نشاط رفت،شب یلدا سوم دبیرستانم بود!وقتی با همه بچه های سوم ماندیم توی آن شب برفی ولنجک و کینه 2 را دیدیم و پیتزا خوردیم و فال گرفتیم و خیلی خندیدیم!خیلی جیغ زدیم!از خودمان اداهای باحال درآوردیم که سایه هایمان بیفتد روی دیوارهای خانه های ولنجک!توی آن برف رفتیم و داد زدیم و بلند بلند شعر خواندیم!آنقدر خواندیم تا از کلانتری تجریش آمدند که جمع مان کنند!ما آنقدر مست خواندنمان بودیم که ماشین کلانتری را ندیدیم!تا مدیرمان رفت و برگشت هم ندیدیم!نشنیدیم!!!توی برف ها سایه بازی می کردیم  و سیب زمینی تنوری میخوردیم!بهترین یلدای عمرم بود!

هیچ وقت دیگر هم نبود!

بدی یلدا این است که هیچ کس نمی خواهد با دوستش باشد،همه میخواهند که با خانواده شان باشند.

شاهد این پست ام هم فاطمه است که الان نشسته کنار من و دارد با من هم نظر است یکجورهایی در بعضی از چیزها!

 

آهااای 92 ای ها!

وااای،واای،وای!خدایا این دختره 92 ای یه که عینک گنده میزنه و یه مانتو بلند سیاه میپوشه تا کجا و یه سارافون روش و کفش کَت(فهمیدین کیو می گم؟؟؟ :دی)!!این دختره و این کشیدنی حرف زدنش داره مانور میره رو مخم!من نمی دوم میخواد چی کار کنه با این کش حرف زدنش تا آخر عمر!یاد بگیره که ای کاش کشی حرف نزنه!!!:)))


بین این 92 ای ها،یکی هست اسمش منصور نامی است فکر می کنم که بین شان خیلی بچه خوبی است !نمی دانم چرا ها!مثلا نسبت به ماکان هم از اولش حس داشتم که پسر خوبی است!حتی بچه های خوابگاه یکبار به من گفتند که اصلا نیست!ولی من قبول نکردم!این آقا منصور هم مثل ماکان است برایم!آقاست،به تمام معنا!اصن از الان تو چشمش آینده را می بینم!اگر یک آدمی باشد که یک خورده اخلاقیات را رعایت کند و مثل بقیه خودش را اهل تقلب و حق بقیه را خوردن نکنه،من واسش آینده های روشنی را می بینم!ایشالا


یکی دیگرشان هست اسمش رستا است و به نظر من خیلی زیباست!خیلی!نمی دانم چرا حس می کنم راهنمایی اش را خرد بوده!احمقانه است حسم!:دی


نوه ی نوه ام هم اسمش..اسمش..یادم رفته وااای!خیلی پسر خوبیه ها!:دی


یکی دیگر هم هست که موهاش طلاییه و پسر !و احتمالا وجه تسمیه خوبی است برای وسط وسطی!!:))مثلا" فرشید موطلایی امید تیم مایی!!"


و اینکه این 92 ای ها آمده اند و جای ما را ته سایت گرفته اند و هی سروصدا می کنند!و من را یاد وقتی می اندازند که جوان بودیم!از این سر سایت دست می زدیم،بچه ها فکر می کردند که چه شده و چه خبر است و تا ته سایت دست می زدند!


آهای 92 ای ها!4سال فوق العاده تان را آسان از دست ندهید!

پی نوشت:می خواستم بنیشینم باهاشان بحث فرهنگی کنم از اساس

از من ، بابا ، آرمانگرایی و چند حرف دیگر(1)

چهارشنبه ای خانه مونا اینها دعوت بودم!الهیه است خانه شان!یکی از آن خانه های شیروانی دار که ناراحت می شوی که چرا اطرافش را برج گرفته!؟؟ از دانشگاه که راه افتادم سمت الهیه نمی دانم چرا یک بغضی سر گلویم نشست!مخصوصا وقتی که رسیدم به پارک وی!همیشه دم پل مدیریت ناراحت می شدم که چرا یکجایی بالاتر از ونک این وضعی است!اولین نکته ای که خیلی دقیق داشتم نگاهش می کردم،فاصله طبقاتی بزرگراه چمران است! بعدش یکهو به ذهنم رسید که چرا؟چه فرقی دارد الان با زمان شاه؟فقط اسم مسئولین ما عوض شده آیا؟؟فقط اسم حکومت ما عوض شده آیا؟ انقلاب کردیم که مسئولینمان دوباره همان نیاوران و الهیه و زعفرانیه و آجودانیه بنشینند؟چه اصولگرا و چه اصلاح طلب؟بعدش به ذهنم رسید که توی جمع دوستی مان در بچه های دبیرستان،بابای وزیر داریم،بابای وکیل داریم،بابای نماینده داریم،همه جور بابای مسئول کشور داریم!

این را نگفتم که به کسی بر بخورد،اما مسئولان ما انگار دارند می شوند مثل36 سال پیشی ها! بعدش حس می کنم که دو طرف می آیند با دانشجو ها هر چند وقت یکبار سخنرانی و برخورد از نگاه نزدیک می گذارند فکر می کنند که با جامعه در ارتباطند!!!

توی این گروه دوستی مان،حالا فقط من و فائزه ایم که خانه مان بالای پارک وی نیست و هردو ساکن امیرآآآآآآآآآبادیم!

خیلی وقت ها به بابا غر میزدم که چرا امیرآیادیم!که مژده که خووب بود برایمان،چرا گذاشتیم جبر روزگار پیروز شود؟!همیشه به من می گوید که مثل بقیه مسئولین نه فکر می کند و نه زندگی می کند!می گوید که برای ما زندگی نمی کند،برای خودش هم!برای جامعه اش زندگی می کند؛می گوید که مسئولیت اجتماعی دارد؛ می گوید چون نمی خواهد که بقیه فکر کنند که از مال کسی زده یا  وضع مردم را فراموش کرده که رفته الان بالای پارک وی؛نمی گوید،اما من می گویم که قرار نبود انقلاب اینجوری بشود الان!

الان می گویم که راضی از اینکه دیگر مژده نیستیم!که امیرآبادیم!سرم را می گیرم بالا و می گویم  فرزند یکی از همین مسئولان قبل از دهه هفتادم! اما خانه مان هیچ جوره بالای پارک وی نیست!

بابا هیچ وقت جزو آن دسته ای نبود که انقلاب کرده باشد مثل مامان! :دی قبل انقلاب هم قاضی بود و تبعیدی!بعد انقلاب هم قاضی ماند و مستعفی!


باد شرقی

امروز باد صبح از شرق می آمد

از طرف سرمای هوکایدو

از روی ظرف های ساکی باقی مانده از شب قبل در ساحل بوسان

و از دیوار چین و یادمان مائو و میدان تیان آن من 

 گذشته بود 

و بوی ماهی های اول صبح شانگهای را می داد 

قاطی بوی علف های صبحگاهی دره پنج شیر 

و ارتفاعات ترابورا

بوی شیر آغوز تاتارها را میداد

و صدای اسب های رم کرده شان را

صدای نیایش هاس صبح بوداهای تبت می آمد

 با کامبینیشن سرما

بوی برف های قله اورست را داشت

و صدای بزهای کوهی که از کنار دره خدایان می گذشتند

امروز صبح باد از شرق می آمد!

سرمای هوکایدو را داشت